لوبیای سحر آمیزلوبیای سحر آمیز، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

مرد بزرگ

مرد بزرگ

چهارشنبه بود که رفتیم سونو تو هم انگار فهمیده بودی یه خبری در راهه و هی تکون می خوردی واسم جالب بود آخه داشتم واضح احساست می کردم. رفتیم داخل و دکتر سونو که مرد باحوصله ایه شروع کرد به بررسی وضعیتت و به من گفت سالم و پسر هست..  خیلی حس خوبی بود همیشه دوست داشتم خدا به من فرزند پسر بده   متشکرم ازش هم من و هم پدرت... شب ولنتاین بود و من و بابایی شام رفتیم رستوران و یه جشن کوچیکه سه نفری گرفتی پسر گلم مرد بزرگ. ...
28 بهمن 1391

خدایا کودکم را سالم نگه دار

سلام عزیزم ... مادر که گرفتار باشه همینه دیگه مامانت تو دفتر مجله کار می کنه و انقدر آخر سال اینجا همه چی به هم گره می خوره که همه کلافن خاصیت مجله شلوغیش دیگه مثل مامانت ...  این و گفتم که نگی بی وفا بودی دیر اومدی... انگار همه منتظرن تا تو بیای و با خیال راحت بگن که دیگه نرو سرکار و بشو زن خونه ... منم میگم آره بابا دیگه از کار خسته شدم... اما ته دلم می گم دختر می تونی بمونی یعنی طاقت میاری جایی هست بین روزمرگی کارهای خونه که این همه انرژی رو خالی کنی اما الان نه نمی تونم به انرژی های منفی فکر کنم ... دستم و میندازم تو ابرهای بالا سرم و می گم خوب بچم عشق من و می خواد می خوای واسش کم بزاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اونوقت می گم تسلیم، از همشون م...
24 بهمن 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مرد بزرگ می باشد